|
سرخ پوست بود. زیر میز دیدمش. هر دو همزمان برای برداشتن یک لونی * به زیر میز رفته بودیم. ساعت سه بعد از ظهر توی یکی از این رستورانهای گه زنجیره ای آمریکای شمالی. گفت : سکه شماست ؟ منهم همین سوال را کردم. سکه را بر نداشتم. او بر داشت. روی میز سکه را می چرخاند. فکر کردم چینی است. بخاطر چشمهاش که مثل مغولها ریز بود و گونه های برجسته اش. چیزی نگفتم. او گفت : من سرخپوست هستم. گفتم : ok . گفت : تو مال کجا هستی ؟ گفتم : قبلا مال جایی نبودم , ولی الان دو سال است , که کانادای ام . سکه را چرخاند. صورت ملکه سسی شد. گفت : یک اشغالگر جدید. بهش نگفتم , که نه تنها من که دوسال کانادایی شدم , بلکه خود کانادایی های دویست ساله هم, از این مزخرفات خسته شده اند. از اینکه سیصد ساله که یک سری آدم با پوست و پر و الان با شلوار جین و تی شرت دایم از سرزمین ما , سرزمین ما حرف میزنند. سیب زمینی را توی سس زدم. سکه را چرخاند. گفت : من با یک خوک ازدواج کرده ام . گفتم : ok گفت : از آن ایرلندیهای کثیف , که همیشه مستند. گفتم : من باید بروم سر کار. لونی را چرخاند. گفت : اگر بخاطر بچه هام نبود... جمله عجیبی نبود . این را قبلا از مادرم شنیده بودم . ولی اینجا که بچه ها به مادر می رسند! گفتم : اسکیمو ها هم سرخپوستند؟ گفت : برو دیرت می شود. این مال تو من دیگر لازمش ندارم. لونی را برداشتم. هفته بعد که عکسش را توی روزنامه , بین جنازهای پیدا شده , دیدم , فکر کردم باید این اطلاعات را به شما بدهم . نمی دانم اطلاعات من کمکی به شما می کند که هویت او مشخص بشود یا نه. شاید هم اشتباه می کنم و این عکس او نباشد. ولی خوب مگر چند تا سرخپوست با خوک زندگی می کنند! آیدا دهم آوریل دوهزارو چهار کانادا
* سکه یک دلاری |
|